در حال دست زدن. در حال کف زدن. و رجوع به دست زدن شود: چون زنان رقاص پای کوب و دست زنان. (ترجمه محاسن اصفهان ص 28). من اگر دست زنانم نه ازین دست زنانم. مولوی (از انجمن آرا). دست در دامن هر خارعلایق مزنید تا برآئید از این خرقۀ تن دست زنان. صائب (از آنندراج)
در حال دست زدن. در حال کف زدن. و رجوع به دست زدن شود: چون زنان رقاص پای کوب و دست زنان. (ترجمه محاسن اصفهان ص 28). من اگر دست زنانم نه ازین دست زنانم. مولوی (از انجمن آرا). دست در دامن هر خارعلایق مزنید تا برآئید از این خرقۀ تن دست زنان. صائب (از آنندراج)
نوعی از شانه باشدکه بدان ابریشم درهم پیچیده را بازگشایند. (آنندراج). قسمی از شانه که با آن نخهای ابریشم را وقتی که خواهند کلافه سازند از هم جدا می کنند. (ناظم الاطباء)
نوعی از شانه باشدکه بدان ابریشم درهم پیچیده را بازگشایند. (آنندراج). قسمی از شانه که با آن نخهای ابریشم را وقتی که خواهند کلافه سازند از هم جدا می کنند. (ناظم الاطباء)
پناه و ملجاء دولت و سلطنت. (ناظم الاطباء). که در پناه بخت و نعمت و اقبال است. که بخت و اقبال پشت و پناه اوست: که دولت پناها جوانبخت باش همه ساله با افسر و تخت باش. نظامی. یکی سوی دستور دولت پناه به چشم سیاست نظر کرد شاه. نظامی. یاران همنشین همه از هم جدا شدند ماییم و آستانۀ دولت پناه تو. حافظ
پناه و ملجاء دولت و سلطنت. (ناظم الاطباء). که در پناه بخت و نعمت و اقبال است. که بخت و اقبال پشت و پناه اوست: که دولت پناها جوانبخت باش همه ساله با افسر و تخت باش. نظامی. یکی سوی دستور دولت پناه به چشم سیاست نظر کرد شاه. نظامی. یاران همنشین همه از هم جدا شدند ماییم و آستانۀ دولت پناه تو. حافظ
حامی دین. حمایت کننده دین: که فرموده بد یوسف دین پناه که کس را سوی شهر ندهند راه. شمسی (یوسف و زلیخا). بفرمود پس یوسف دین پناه بجا آوریدند فرمان شاه. شمسی (یوسف و زلیخا). شه دادگر داور دین پناه چو دانست کاورد زنگی سپاه. نظامی. بشرحی که کردند از آن دین پناه گراینده تر شدبدو مهر شاه. نظامی. کجاست صوفی دجال فعل ملحد شکل بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید. حافظ. ملاحظه و اردات اعمال این پادشاه دین پناه ستوده خصال واضح و لایح همی گردد. (حبیب السیر ص 322 جزو 4 از ج 3). از مقاتلۀ خسرو دین پناه اجتناب داشت. (حبیب السیر ص 352 ج 3) ، که در پناه دین قرار دارد. که دین او را حمایت کند
حامی دین. حمایت کننده دین: که فرموده بد یوسف دین پناه که کس را سوی شهر ندهند راه. شمسی (یوسف و زلیخا). بفرمود پس یوسف دین پناه بجا آوریدند فرمان شاه. شمسی (یوسف و زلیخا). شه دادگر داور دین پناه چو دانست کاورد زنگی سپاه. نظامی. بشرحی که کردند از آن دین پناه گراینده تر شدبدو مهر شاه. نظامی. کجاست صوفی دجال فعل ملحد شکل بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید. حافظ. ملاحظه و اردات اعمال این پادشاه دین پناه ستوده خصال واضح و لایح همی گردد. (حبیب السیر ص 322 جزو 4 از ج 3). از مقاتلۀ خسرو دین پناه اجتناب داشت. (حبیب السیر ص 352 ج 3) ، که در پناه دین قرار دارد. که دین او را حمایت کند
دهی است جزء دهستان نردین بخش میامی شهرستان شاهرود. واقع در 32هزارگزی شمال نردین با 350 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است جزء دهستان نردین بخش میامی شهرستان شاهرود. واقع در 32هزارگزی شمال نردین با 350 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)